رحمت واسعه ی خویش نماید ؛ با حالی خاص به بیان یک روایتی پرداختند .ایشان فرمودند :روزی فردی آمد خدمت
امام معصوم ( امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده می
باشد ) و به ایشان عرض کرد :
اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود ؟
امام در پاسخ به وی فرمودند :
خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
امام مجدد فرمودند : خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا اورا اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه ، کفاره ی گناهانش شود .
آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره ی گناهان دوست ما باشد .
آن مرد گفت : اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود .
آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید .
بازهم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت : و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
امام فرمودند :
به گزارش جهان، مرحوم شيخ طوسى و برخى ديگر از بزرگان آوردهاند:
شخصى به نام ابوالحسن، محمّد بن احمد به نقل از عمويش حكايت نمايد:
روزى از روزها به قصد ديدار و ملاقات حضرت ابوالحسن،امام هادى عليه السلام حركت كردم و چون بر آن حضرت وارد شدم عرضه داشتم: خليفه،سهميّه و جيره مرا به اتّهام اين كه از اطرافيان و دوستان شما مى باشنم، قطع کردهاند.
پس چنانچه ممكن باشد، از او بخواهيد كه سهميّه مرابرگرداند، قبول میکند؛ و همانند گذشته کمکهای خود را نسبت به من پرداخت مینماید.
حضرت در جواب فرمود: انشاءاللّه درست خواهد شد. پس به منزل خود بازگشتم و چون شب فرا رسيد، شخصى درب منزل آمد و دقّ الباب كرد، وقتى درب منزل را گشودم، ديدم كه فتح بن خاقانماءمور متوكّل ايستاده
است، هنگامى كه چشمش به من افتاد، گفت: در منزل خود چه میکنی؟
زود باش، كه خليفه تو را احضار كرده است، پس به همراه اوراهى دربار متوكّل شديم و چون بر او وارد شديم ديدم نشسته است و منتظر من میباشد.
پس همين كه چشمش به من افتاد، اظهار داشت: اى ابوموسى!ما هميشه به ياد تو هستيم؛ ليكن تو ما را فراموش كرده اى، اكنون بگو كه ازما چه طلب دارى؟
گفتم: کمکهای گوناگونى كه تاكنون بر من میشده است، آنهارا قطع نمودهاند؛ پس دستور داد كه کمکها و سهميّه من همانند سابق و بلكه چند برابر افزايش و پرداخت شود.
سپس از نزد خليفه خداحافظى كرده و بيرون آمديم؛ و به فتحبن خاقان گفتم: آيا علىّ بن محمّد هادى عليهالسلام امروز اينجا آمده است؟
اظهار داشت: خير.
گفتم: آيا نامه اى براى خليفه نوشته است؟
پس جواب داد: خير.
بعد از آن، راهى منزل خويش گشتم و فتح بن خاقان نيز به دنبال من آمد و گفت: شكّى ندارم كه تو از حضرت ابوالحسن، امام هادى عليه السلام تقاضا كرده اى كه برايت دعا نمايد و دعاى آن حضرت مستجاب شده است، پس خواهش میکنم كه از او تقاضا كنى تا براى من نيز دعا نمايد.
هنگامى كه به محضر مبارك امام هادى عليه السلام وارد شدم و سلام كردم، فرمود: اى ابوموسى! آيا مشكلت برطرف شد و خوشحال گرديدى؟
عرضه داشتم: بلى، ياابن رسول اللّه! اى سرورم! به بركت دعاى شما راضى و قانع شدم.
سپس حضرت نيز مرا مخاطب قرار داد و فرمود: خداوند متعال نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت - آگاه است كه ما در مشكلات به غير از او رجوع نمیکنیم، همچنين در ناملايمات وگرفتاریها فقط به او توكّل و تكيه مینماییم، بنابر اين هرگاه تقاضا و خواستهاى داشته باشيم خداوند متعال از روى لطف و تفضّل مستجاب مینماید. بعد از آن، به حضرت عرضه داشتم: فتح بن خاقان به من التماس دعا گفت، كه از شما تقاضا كنم تا برايش دعا نمائی.
امام عليهالسلام فرمود: فتح در ظاهر با ما دوستى مینماید ولى در واقع از ما بيگانه است، ما براى كسى دعا میکنیم كه خالص، تحت فرمان خداوند سبحان باشد و اِقرار و اعتقاد به نبوّت حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله داشته؛ و نيز اعتراف به حقوق ما اهل بيت رسالت داشته باشد. سپس حضرت افزود: من براى تو دعا كردم و خداوند متعال آنرا مستجاب گرداند.
در پايان از آن حضرت، تقاضا كردم و عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! چنانچه ممكن باشد، دعائى را به من تعليم نما كه هرگاه بخوانم، دعايم مستجاب شود؟
پس حضرت فرمود: اين دعائى را كه به تو تعليم میدهم، من خود زياد میخوانم و از خداوند متعال خواستهام، كه هركس آن را بخواند نااميدنگردد:
*يا عُدَّتى عِندالعُدَد وَ يَا رَجَائِى وَ الْمُعْتَمَدُ وَ يَا كهفى وَ السَّنَدُ وَ يَا وَاحِدُ وَ يَا أَحَدُ وَ يَا قُلْهُوَ اللَّهُ أَحَدُ أَسْئَلَكَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْخَلْقِكَ وَ لَمْ تَجْعَلْ فِى خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ أَحَداً انَّ تُصَلَّىعَلَيْهِمْ وَ انَّ تَفْعَلْ بِى (كَذَا وَ كَذَا) .*
ترجمه دعا:
«اى ذخيره من بهنگام شمارش ذخيره ها و اى اميد من و تكيه گاهم و اى پناهگاه و ملجاءام اى يكى و اى يكتا و اى قل هو الله احد خدايا ازتو مى خواهم به حق كسانى كه خلقشان كردى واحدى از خلقت همسان ايشان نيست اينكه برايشان درود فرستى و براى من فلان حاجت را برآورى»
چهل داستان و چهل حديث از امام هادى عليه السلام
مؤلّف: عبداللّه صالحى به نقل از:أمالى شيخ طوسى: ج 1،ص 291، مدينة المعاجز: ج 7، ص 436، ح 2437، بحارالا نوار: ج 50، ص 127، ح 5
به متوكل گفتند: چرا ماموران تو تا این اندازه به حضرت هادی احترام میكنند و اجازه نمیدهند
به هنگام ورود خودش پرده را بلند كرده یا در را باز كند.
اگر مردم بفهمند، میگویند: خلیفه او را شایسته میداند، وگرنه با او این گونه رفتار نمیكرد...
متوكل دستور داد كه دیگر كسی برای امام علیهالسلام پرده را بلند نكند،
اما پس از آن هر گاه امام وارد میشد،
بادی میوزید و پرده خود به خود بلند میشد و به هنگام خروج نیز این عمل تكرار میشد...
متوكل وقتی این فضیلت را مشاهده كرد،
به درباریان دستور داد كه مانند گذشته با وی رفتار كنند و به امام احترام بگذارید...
پی نوشت:
بحار، ج 50، ص 128.
رُوی عن سیدنا و مولانا
ابی الحسن علی ابن محمد النقی الهادی
-ارواحنا له و لآبائه الفداء- :
لا تُخَیِّبْ راجیكَ
فَیَمْقُتَكَ اللّهُ وَ یُعادیكَ.
از آقا و سرور ما
امام علی النقی الهادی
- جانهای ما به فدای او و پدرانش باد -
نقل شده است که:
كسى كه به تو امید بسته است ناامیدش مگردان،
وگر نه مورد غضب و دشمنی خداوند قرار خواهى گرفت.
______________________________
- این روایت شریف را علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار، جلد 75، صفحه 173 نقل کرده است. خدایش رحمت کند...
روزی متوكل تصمیم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادی «علیه السلام» نشان دهد و به اصطلاح خودش زهر چشم از آن حضرت بگیرد و در نتیجه آن حضرت بترسد و در مقابل متوكل به مبارزه بر نخیزد...
از این رو دستور داد نود هزار از افراد ترك ارتش خود را كه در سامرا بودند هر كدام توبره علف خوری اسب خود را پر از خاك كرده و در نقطه معین شده بریزند...
همه افسران و سربازان به انجام این فرمان همت كردند، در نتیجه تل عظیمی از خاك مانند یك كوه بزرگ در بیابان بوجود آمد كه آن را تل مخالی (تل توبره ها) نامیدند...
سپس متوكل با كمال غرور دستور داد امام هادی «علیه السلام» را احضار كردند تا او آن تل عظیم را از نزدیك ببیند، حضرت هادی «علیه السلام» حاضر شد و همراه متوكل تا بالای آن تل رفتند ، ارتشیان در اطراف آن تل كوه پیكر ، رژه می رفتند و با همه امكانات پیشرفته ای كه به همراه داشتند، خود را آشكار نمودند...
در این هنگام كه متوكل ، اوج قدرت خود را می خواست به رخ حضرت بكشد، سری تكان داد و به امام گفت: آیا لشكرم را می بینی؟!
حضرت فرمود: آیا من هم لشكر خود را به صحنه بیاورم؟
متوكل گفت: مانعی ندارد.
امام دعایی خواند، ناگاه متوكل دید زمین و آسمان پر از فرشتگان غرق در اسلحه شده است و خود و لشكر خود را در برابر آن بسیار ناچیز یافت، همان دم تعادل خود را از دست داد و بیهوش به زمین افتاد.
هنگامی كه به هوش آمد امام به او فرمود:
« هدف ما دنیا نیست، بلكه هدف ما امور معنوی و آخرت است، و آنچه تو می پنداری ، اساسی ندارد »(1)
(یعنی اگر دنیا وسیله آخرت گردد، خوب است و گرنه همه این قدرت های ظاهری، پوشالی و پوچ و ناپایدار خواهد بود)
به این ترتیب مانور پوشالی متوكل ، در برابر عظمت معنوی امام هادی «علیه السلام» در هم شكست.(2)
با توجه، سلامی محضر آن بزرگوار تقدیم می كنیم:
ألسلام علیك یا أبا الحسن یا علی بن محمد أیها الهادی النقی و رحمة الله و بركاته
.: Weblog Themes By Pichak :.